نویسنده: رسول سعادتمند




 

تنها کسی که آرام بود

خانم فریده مصطفوی:

وقتی قرار شد امام به کویت نروند و مقصد پاریس باشد، به دلایل امنیتی می‌بایستی این خبر مخفی می‌ماند و به همین دلیل ما در آنجا روزهای بحرانی را پشت سر می‌گذاشتیم. شب آخر که قرار شد عده‌ای از اصحاب خاص امام با ایشان حرکت کنند من خیلی مضطرب بودم و خوابم نمی‌برد. بلند شدم و نشستم. دیدم آقا هم که معمولاً آن وقت شب بیدار هستند نشسته‌اند. وقتی دیدند بیدار شدم به آرامی به من گفتند: «بخواب». سحر که امام قصد حرکت داشتند تمام اهل خانه حالت واقعاً عجیبی داشتند، نفس از سینه هیچ کس بیرون نمی‌آمد، انگار هیچ کس در خانه نبود. تنها کسی که خیلی آرام بود امام بود، ایشان از ما خداحافظی کردند و با اخوی رفتند. (1)

آرامش در مسیر عراق به فرانسه

حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:

از پرواز هواپیمایی که ما را از عراق به فرانسه می‌برد دو سه ساعت می‌گذشت که ما متوجه شدیم در طبقه دوم هواپیما زندانی شده‌ایم. چرا که وقتی یکی از ما تصمیم گرفت در همان طبقه به دستشویی برود یکی از سه نفری که از ما محافظت می‌کردند بلند می‌شد و او را تعقیب می‌کرد. برای اینکه یقین کنیم درست فهمیده‌ایم که ما را زندانی کرده‌اند یا نه، مرحوم املایی بلند شد تا کشتی در طبقه اول بزند، نگذاشتند و او برگشت. بحث و گفتگو بین ما که همراه امام بودیم شروع شد که یا می‌خواهند ما را سر به نیست کنند یا بدزدند یا خیال زندانی کردن ما را در کشوری دارند و از این قبیل موارد. اما امام از شیشه پنجره هواپیما پایین را نگاه می‌کردند، انگار اصلاً در چنین سفر حساسی نیستند. (2)

دیگه چی؟

مرضیه حدیده چی:

روزی که شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض کردم برادران می‌گویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش کرد. طبیعتاً همه ذوق زده شده بودند و خوشحالی می‌کردند. ولی جز عبارت «دیگه چی؟» کلمه‌ی دیگری از امام شنیده نشد. (3)

موقع پیروزی انقلاب هیجان زده نشدند

حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعائی:

امام کوه صلابت بودند وقتی انقلاب به پیروزی رسید در حالی که عده‌ای از ما که اطراف بودیم از جمله خود من بشدت هیجان زده شده بودیم و حتی عده‌ای از شوق گریه می‌کردند امام استوار و محکم به همه روحیه می‌دادند و هیچ تغییر و هیجانی نظیر بقیه در ایشان مشاهده نشد. (4)

هیچ تغییری در صدای امام دیده نشد

آقای مصطفی کفاش زاده:

موقعی که خبر دادند، شاه رفته، پلیس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقای غرضی را که در جمع ما فرانسه بلد بود آوردم که گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند. حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم. امام گفتند روز می‌آیم.
برای خبرنگارها و افراد خارجی عجیب بود که امام کسی را که می‌خواستند از ایران بیرون کنند رفته، اما ایشان هیجانی ندارند و طبق قرار معمول می‌آیند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یک ساعت بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشیبی بود، یک صندلی گذاشتیم تا امام مصاحبه کنند. من هم تصور می‌کردم که امام هیجانی می‌شوند. خودم را نزدیک ایشان نگه می‌داشتم اما دیدم هیچ هیجانی نشدند. قاعدتاً ما آنجا دستگاه صوتی مرتبی هم نداشتیم و به وسیله یک میکروفون که جلو امام گرفتم امام صحبت کردند. این اولین سخنرانی امام بعد از رفتن شاه بود که خط مشی را معلوم کردند و گفتند این اولین قدمی است که برداشته شده و من آنقدر نزدیک بودم که اگر امام هیجانی می‌شدند من متوجه می‌شدم. اما نکته‌ی ظریف اینجاست که امام هیجانی نشدند. نماز خواندند، سخنرانی هم کردند و هیچ تغییری حتی در تن صدایشان نبود. (5)

اطمینان، آرامش و قدرت در نگاه امام

آیت الله شهید دکتر بهشتی:

یکی از عکاسان هنرمند ایرانی مقیم پاریس فرودگاه پاریس در سفری که برای زیارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلانی مطلبی را می‌خواهم برایت بگویم که دریافت خودم است. وقتی امام به فرودگاه پاریس آمدند، چنان نبود که با قرار قبلی آمده باشند و معلوم باشد که حتماً برای ورود ایشان به پاریس مشکلی بوجود نخواهد آمد. خوب حساب کنید رهبری در این سن و سال و در این مقطع حیاتی مبارزه به سمت کویت رفته، نشده است که برود. صحبت رفتنش به سوریه بوده، نشده. حالا به سمت فرانسه آمده. می‌گفت من به دلیل آن فن خاص عکاسی و خبرنگارانه‌ام رفته بودم در یک نقطه حساس از فرودگاه، جایی که مسافرها از جلو آن میز عبور می‌کنند، ایستادم. می‌خواستم ببینم چهره و نگاه امام چگونه چهره و نگاهی است. لذا رفتم از یک زاویه بسیار جالب عکس برداشتم. که عکس را دارم. همان طور که نگاه توی دوربین می‌کردم درست دوربین را میزان کردم روی چشمهای امام که دوربین تمام نگاه امام را بگیرد. در آن نگاه، جز اطمینان و آرامش و قدرت و قاطعیت هیچ چیز دیده نمی‌شد. (6)

آیا به ما شلیک خواهد شد؟

آقای حسنین هیکل:

وقتی آیت الله سوار بر هواپیمای ایرفرانس شد خبرنگاران و همراهان از خود می‌پرسیدند آیا به ما شلیک خواهد شد؟ هیچ کس جوابی نداشت؛ اما آیت الله بعد از وضو و خواندن نماز تا ساعت پنج بعدازظهر خوابیدند. (امام) خمینی کمی دیگر ماست خورد و سپس یکی دیگر از تبعیدیها که نتوانسته بود شب را (از اضطراب) بخوابد توجه (امام) خمینی را به شهر تهران که چهارده سال آن را ندیده بود جلب کرد. (7)

خیلی خوشحال به نظر می‌رسید

پروفسور مونتی:

وقتی امام خمینی می‌خواست نوفل لوشاتو را به مقصد تهران ترک گوید من در محل اقامت ایشان بودم و با او خداحافظی کردم، امام خمینی خیلی خوشحال به نظر می‌رسید. (8)

همه جز امام نگران بودند

آقای قائدی (روزنامه نگار فرانسوی):

دو تن از همکارانم در گزارشی که برای مجله ژون افریک تهیه کرده‌اند، نوشته‌اند: در هواپیمایی که امام را به تهران می‌برد همه نگران بودند که آیا می‌توانند در تهران فرود بیایند یا اینکه مورد حمله هواپیماهای رژیم شاه قرار می‌گیرند. هیچ کس از این نگرانی نتوانست بخوابد جز یک نفر که آن هم شخص امام خمینی بود که به طبقه بالای هواپیما رفتند و روی زمین دراز کشیدند و تا صبح خوابیدند. (9)

پاسخ امام مرا شگفت زده کرده

آقای مالارد (خبرنگار فرانسوی):

در موقع عزیمت امام به تهران چیزی که باعث تعجب من شد پاسخی بود که ایشان به این سؤال دادند که شما چه احساسی دارید؟ و ایشان فقط اظهار داشتند: «هیچ». این پاسخ کوتاه مرا شگفت زده کرد. (10)

هیچ احساسی ندارم

حجت الاسلام والمسلمین رضا استادی:

آن هنگام که خبرنگار از امام پرسید چه احساسی دارید؟ در چنین وضعیت خطرناکی که هر لحظه احتمال حادثه‌ای می‌رفت امام فرمودند: هیچ احساسی ندارم. آن خبرنگار منظورش این بود که الان شرایط خطرناک است و می‌خواست ببیند که آیا ایشان اضطراب یا ناراحتی‌ای دارد یا خیر، ولی امام فرمودند: هیچ احساسی ندارم. و در وضعیتی بی نهایت طبیعی و حالی عادی به ایران آمدند و وارد فرودگاه شدند. (11)

نماز شب خود را خیلی آرام خواندند

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:

امام در مسیر فرانسه به تهران توی هواپیما واقعاً آرام بودند و هیچ گونه تشویشی نداشتند. حتی همان شب قبل از پرواز نماز شب و نماز صبح خود را خیلی به آرامی و بر طبق معمول هر شب خودشان به جای آوردند و استراحت مختصری هم کردند تا اینکه سوار هواپیما شدیم. (12)

امام کاملاً عادی بودند

حجت الاسلام والمسلمین موسوی خوئینی‌ها:

در هواپیمایی که امام را از پاریس به ایران می‌آورد، من در کنار ایشان نشسته بودم. هواپیما که به تهران نزدیک شد خبرنگاری آمد و از امام پرسید: «شما الان چه احساسی دارید؟» ایشان فرمودند: «هیچ» خبرنگار فکر می‌کرد که الان امام مثل دیگر افراد که خیلی هیجان زده بودند و اشک شوق می‌ریختند و عده‌ای هم می‌ترسیدند و در تردید به سر می‌بردند که آیا هواپیما را می‌زنند یا سالم فرود خواهد آمد، آیا همگی را دستگیر خواهند کرد؟ و... هستند.
اما برخلاف این تصور امام، کاملاً حالت عادی داشتند زیرا از قبل خود را برای هر نوع برخوردی حتی شهادت، آماده کرده بودند و از اول نهضت اعلام کرده بودند که سینه من برای گلوله‌های شما آماده است. (13)

همه نگران جز، امام

حجت الاسلام والمسلمین موسوی خوئینی‌ها:

چیزی که در داخل هواپیما به یادماندنی بود این بود که همگی (همراهان امام) شدیداً نگران بودند از اینکه چه خواهد شد و تنها کسی که در کمال آرامش آن شب برنامه‌های خود را مثل ایام عادی می‌گذراند، امام بود. (14)

آرامش در همه حال

حجت الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی:

امام واقعاً اتکاء و اعتماد به خدا داشتند و از یک نفس مطمئنه‌ای برخوردار بودند که این را می‌شد در آرامش روحی عجیب ایشان در هواپیمایی که از فرانسه عازم ایران بود مشاهده کرد.
امام در آن شرایطی که خیلی‌ها حتی از نزدیکان ایشان عرض می‌کردند که آقا بگذارید مردم حکومت را ساقط کنند و اوضاع دست مردم بیفتد آنگاه تشریف بیاورید که خطری متوجه شما نباشد، اما ایشان با اینکه احتمال شهادت خود را می‌دادند، شجاعانه تصمیم به حضور در کنار ملت خود گرفتند. در آن لحظات پر اضطراب پس از ورود ایشان به خاک میهن برای ما که محافظین مخفی امام بودیم بسیار به سختی و سنگینی می‌گذشت از جمله هلی کوپتری که امام را به بیمارستان و بعد به بهشت زهرا برد که در آغاز معلوم نبود که واقعاً از طرفداران رژیم نبوده و قصد نابودی امام را نداشته باشند، اما امام در همه این حالات آرامش داشتند. و معتقد بودند که با شهادت ایشان انقلاب مردم به ثمر می‌رسد. (15)

آرامش امام به همه آرامش بخشید

آیت الله خامنه‌ای:

روز ورود امام، ما از دانشگاه که در آنجا متحصن بودیم می‌رفتیم فرودگاه خدمت امام، همه در ماشین خوشحال بودند و می‌خندیدند. بنده از نگرانی خطراتی که ممکن است برای امام وجود داشته باشد، بی اختیار اشک می‌ریختم و نمی‌دانستم که برای ایشان چه ممکن است پیش بیاید. چون تهدیدهایی هم وجود داشت. بعد رفتیم و وارد فرودگاه شدیم، امام وارد شدند. به مجرد اینکه آرامش امام ظاهر شد، نگرانیها و اضطراب ما به کلی برطرف شد و امام با آرامش خودشان به بنده و یا شاید به خیلی‌های دیگر که نگران بودند آرامش بخشیدند. وقتی که بعد از سالهای متمادی، من امام را در آنجا زیارت می‌کردم، ناگهان خستگی این چند ساله مثل اینکه از تن آدم خارج می‌شد، احساس می‌شد که همه این آرزوها در وجود امام مجسم شده است. (16)
در مسیر بهشت زهرا

آقای محسن رفیق دوست:

در مسیر امام به بهشت زهرا یک مرتبه در خیابان شهید رجایی (یادآوران سابق) وقتی که ماشین روی دست مردم قرار گرفت، حاج احمد آقا حالش منقلب شد. افتاد در ماشین و چند لحظه‌ای حال طبیعی نداشت و بی‌هوش بود. ولی کوچکترین تغییر حالتی جز همان لبخندی که امام داشتند در صورت ایشان مشاهده نمی‌شد. (17)

حس کردم امام از دستمان رفت

حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری:

شاید عکسی از امام را دیده باشید که ایشان در مراسم بهشت زهرا عمامه به سر ندارند. این عکس متعلق به همین لحظه است که بر اثر ازدحام فوق العاده جمعیت، عمامه از سر امام افتاد. در این حالت من نگران حال امام بودم که خدای نکرده بر اثر فشار جمعیت دچار صدمه نشوند، هر چه فریاد می‌زدم کسی گوش نمی‌داد. لذا برای یک لحظه احساس کردم امام از دستمان رفت. امام را از این سو به آن سو می‌کشاندند ولی آرامشی در چهره امام بود که گویا تسلیم خدا شده است، ولی ناگهان دیدم قدرتی امام را از میان جمعیت بیرون کشید که من هر چه قدر فکر می‌کنم این چه نیرویی بود به چیزی جز نیروی الهی نمی‌رسم. (18)

هر کسی می‌توانست خودش را به امام برساند

آیت الله‌هاشمی رفسنجانی:

با اینکه امام حدود سیزده تا چهارده سال از کشور دور بودند تازه که وارد شدند هیچ احساس نگرانی نداشتند، گویی می‌دانستند که دولت را بیرون کنند و حکومت را تشکیل می‌دهند و امور را سر جای خودش تنظیم خواهند کرد. با خیال راحت و بدون مراعات حتی اصول ایمنی و امنیتی توی اتاقی که اطرافش همه شیشه بود با مردم تماس می‌گرفتند و مردم هم حضورشان هیچ کنترلی نداشت. یعنی کسی دم در نبود که بتواند موج جمعیت را کنترل کند. هر کس می‌توانست خودش را به امام برساند. آن روحیه و شهامت و تسلطی که امام داشتند در برخورد با مسائل، خیلی جالب بود. (19)

در مدرسه باز هست یا نه؟

حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری:

در آن روزها که انقلاب در آستانه پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همه را متعجب کرده بود، بخصوص آن روز و آن روحیه قوی امام هرگز از یادم نمی‌رود. لحظه اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک چهار و نیم بعدازظهر 21 بهمن بود و ما در خدمت امام بودیم؛ همه ما دلهره عجیبی داشتیم. اما امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده است؛ در حالی که مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند گفتند: «در مدرسه باز هست یا نه؟» تا گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد در مدرسه را بسته‌ایم، ایشان فوراً گفتند: «در را باز کنید تا مردم رفت و آمد کنند.» و همان شب که شب 22 بهمن بود و احتمال بمباران و کودتای نظامی می‌رفت هر چه از امام تقاضا کردیم که مدرسه را ترک کنید و فعلاً در جای دیگری بمانید، ایشان در جواب ما با اطمینان خاطر می‌گفتند: «هر که می‌ترسد برود، من اینجا هستم.» (20)

شما اگر می‌ترسید بروید

آیت الله شهید محلاتی:

فرماندار نظامی تهران اعلام کرد که هر کس ساعت چهار بعدازظهر بیرون بیاید کشته خواهد شد. امام ما را خواستند و چند جمله مرقوم فرمودند که بر همه لازم است که ساعت چهار بعدازظهر در خیابانها باشند و باید استقامت نمایند. آخرین جنگ شروع شد. احتمال حمله به جایگاه امام می‌رفت. مکانی در پشت مدرسه علوی برای امام در نظر گرفتیم. از ایشان خواستیم که برای استراحت به آنجا تشریف ببرند. فرمودند: «من از این اتاق بیرون نمی‌روم، شماها اگر می‌ترسید مرا بگذارید و بروید.» (21)

آنچه باید بشود می‌شود

خانم مرضیه حدیده‌چی:

یکی از برادران در مورد شبی که بنی صدر فرار کرده بود، تعریف می‌کرد که در شب پیروزی انقلاب گویا وقتی همه‌ی مسؤولان و اطرافیان به این می‌اندیشند که چه باید کرد. امام سر ساعت همیشگی خوابشان، رختخواب پهن کردند و آماده‌ی خواب شدند. وقتی اطرافیان به ایشان گفتند: ماجرا چنین پیش رفته است. امام فرمودند: هر چه شده است شده است و آنچه باید بشود می‌شود. شما کار و وظیفه و تکلیفتان را انجام دهید. بقیه‌اش دست خداست. حالا از این که من بخوابم یا نخوابم کاری نمی‌توانم انجام بدهم. جز اینکه کارهایی را که باید بعد از خواب انجام دهم دچار نقص می‌شود. (22)

من از این اتاق تکان نمی‌خورم

آیت الله شهید محلاتی:

یک روز در مدرسه رفاه بودیم، گفتند که تقریباً اطلاعات موثقی رسیده که امشب می‌خواهند بریزند به مدرسه رفاه و خانه امام را مورد حمله قرار دهند ما یک منزلی را پشت مدرسه علوی دیدیم که امام را از در پشت مدرسه ببریم به آن خانه، که شب آنجا باشند. آقای‌ هاشمی و سایر رفقا رفتند با امام صحبت کردند، ایشان فرمودند: «هر کسی که می‌خواهد برود، من از این اتاق تکان نمی‌خورم.» آقای‌ هاشمی گفتند که من دوباره خدمت امام رفتم و گفتم که وجود شما لازم است. ایشان باز فرمودند: «هر کس که می‌ترسد برود، من تنها، توی اتاق خودم می‌مانم.» همه وحشت زده بودند ولی امام یک لحظه ترس و وحشت نداشتند و عین برنامه هر شب، موقع خوابشان خوابیدند و سحر بلند شدند. (23)

به هیچ وجه مدرسه را ترک نمی‌کنم

حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی:

عده‌ای از رفقا به نزد امام رفته و با اصرار از ایشان خواستند که مدرسه را ترک کرده و به مکانی امن بروند، اما امام عزیز که در نهایت آرامش به سر می‌بردند با این پیشنهاد مخالفت کردند و اظهار داشتند به هیچ وجه مدرسه را ترک نخواهند کرد. به یاد دارم آقای خلخالی در آن شب گفت تصمیم دارم شب را کنار در اتاق حضرت امام صبح کنم تا اگر خدای نخواسته حادثه‌ای رخ داد، اولین کسی باشم که جان خود را نثار می‌کند. امام بدون اینکه تفاوتی میان آن شب و شبهای دیگر قایل شوند در آن شب بحرانی، نماز شب خواندند و در کمال آرامش، شب را به صبح رساندند. (24)

شورای انقلاب اینجا را ترک کند

آیت الله موسوی اردبیلی:

بیست و یکم بهمن، شورای انقلاب جمع بودند. در آنجا، یک مرتبه به ما خبر رسید به این مرکز حمله شده و از آن طرف گفتند که قرار است این منطقه بمباران شود. کم کم آمدند و گفتند حملات نزدیکتر شده. یک نفر آمد وارد شد و گفت آنهایی که نمی‌توانند سلاح به دست بگیرند، مرکز را ترک کنند. امام در نزدیکی همان محلی که ما بودیم مستقر بودند. ما گفتیم اگر قرار است شورای انقلاب اینجا را تخلیه کند، پس باید به همان جایی برود که امام تشریف می‌برند. از طرف امام پیام آوردند که ایشان دستور فرموده‌اند که شورای انقلاب اینجا را تخلیه کند و برود و کاری هم به من نداشته باشد. چون ایشان دستور فرموده بودند، لازم بود شورای انقلاب این کار را انجام بدهد. اما یک حالت نگرانی هم داشتند. من هم جزء آنها بودم و آن حالت را هیچ نمی‌توانم توضیح بدهم. فرض کنید یک محل مورد هجوم و حمله واقع شده، افراد مسلح حمله کرده‌اند و احتمال بمباران شدن آنجا هست. امام هم در همان جا تشریف دارند. آن وقت به شورای انقلاب دستور بدهند شما محل را ترک کنید. اینها چگونه می‌توانند آنجا را ترک کنند؟ در عین حال افرادی از آنجا رفتند. (25)

احتیاج به این کار نیست

حجت الاسلام والمسلمین شجونی:

شب 22 بهمن من یادم نمی‌رود که تهران بحرانی بود و از اطراف مقر امام گلوله‌هایی به طرف خانه‌ی امام سرازیر می‌شد. بعضی از دوستان وحشت کرده بودند و می‌خواستند رختخواب امام را در آغوش بگیرند و به محل امنی ببرند. اما امام با آن نگاه و صلابتشان اشاره کردند که احتیاج به این کار نیست. (26)

اینجا جای امنی است

آیت الله میرزا علی احمدی میانجی:

مرحوم شهاب الدین اشراقی- داماد امام- می‌گفتند: شب 22 بهمن در خدمت امام در مدرسه رفاه بودیم. بعضی پیشنهاد کردند به علت عدم امنیت، محل استراحت ایشان را عوض کنند. من گفتم بی‌خودی مطرح نکنید که امام قبول نخواهند کرد. گفتند پس خانواده ایشان را به جای دیگری منتقل کنیم. این پیشنهاد را خدمت آقا مطرح کردند. امام فرمودند: «اینجا جای امنی است» شب که شد همه استراحت کردند و من در اتاق مجاور امام خوابیده بودم، ولی خوابم نمی‌برد و قرار نداشتم. در اتاق امام را باز کردم. آقا بیدار شدند. عرض کردم شاید جنگ نزدیک شده باشد و من آرامش ندارم. امام نگاهی به بیرون انداختند و فرمودند: «برو بخواب!» این جمله آنقدر در من تأثیر کرد که گویی قرص خواب خوردم و خوابم بردم. (27)

خبر بمباران محل اقامت رسید

آیت الله ‌اشراقی:

در شب 22 بهمن گزارشاتی مبنی بر بمباران محل اقامت امام رسیده بود، به طوری که مراقبتهای ویژه‌ای به عمل آمد و ما اجباراً تا صبح بیدار ماندیم ولی امام با یک دنیا اطمینان و ایمان مثل هر شب ساعت دوازده شب در بستر خود به خواب رفتند و حتی من یک بار که به نزدیکی خوابگاه ایشان آمدم مشاهده کردم که امام مثل هر شب در کمال آرامش در خواب هستند. (28)

هنوز که اتفاقی نیفتاده

حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی:

لحظات اولی پیروزی انقلاب، روزی که به اتفاق بعضی از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم؛ به منزل آمدم که ضرابخانه بود. همین که صدای پیروزی انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که اقامتگاه امام بود. آنجا قیامتی بر پا شده بود. رفتم خدمت امام، دیدم ایشان نشسته‌اند توی اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیونند. من با یک شور و شعف و ولعی پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزی انقلاب را تبریک گفتم. آقا، با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده، هنوز که چیزی نشده (عین عبارت را عرض می‌کنم) عرض کردم: آقا، خیلی مسأله مهمی است. امام فرمودند: «الحمدلله رب العالمین، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده». من خیلی تعجب کردم. که رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولی ایشان می‌فرمایند چیزی نیست. (29)

پی‌نوشت‌ها:

1- همان.
2- همان، ص 253-254.
3- همان، ص 254.
4- همان.
5- همان، ص 254-255.
6- همان، ص 255.
7- همان، ص 256.
8- همان.
9- همان.
10- همان.
11- همان، ص 257.
12- همان.
13- همان.
14- همان، ص 258.
15- همان.
16- همان، ص 258-259.
17- همان، ص 259.
18- همان.
19- همان، ص 259-260.
20- همان، ص 260.
21- همان، ص 260-261.
22- همان، ص 261. (این خاطره به بیان دیگر نظم شگفت و باورنکردنی امام را هم یادآوری می‌کند.)
23- همان.
24- همان، ص 262.
25- همان.
26- همان، ص 263.
27- همان.
28- همان.
29- همان، ص 264.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول